وقتی به کلاس قدم می گذاری، بهار با نسیم نفس هایت می شکفد و گل و لبخند و زمزمه، فضا را پر می کند. با تو آسمان می بارد، چشمه می جوشد، نسیم می وزد و آفتاب سفرهی مهربان خویش را می گشاید؛ از خانه تا مدرسه، با هر گام، بهشت نزدیک تر می شود. نگاهت خانهی مهربانی است و قلبت مهربان تر از آب. دل ها را به طراوت و پاکی و پاکیزگی می خوانی، دستان گرم و صمیمیات، مشق عشق می نویسند، سرانگشتانت افق های روشن فردا را نشان می دهند واشاراتت، آن سوی پرده های خاک و ملکوت پاک خدا را. وسعت شفاف قلب ها، قلمرو توست و کشتزار جان دانش آموزان تفرّجگاه خرمی ات
به سخن که می ایستی پنجره ای از امید را می گشایی، در تکرار الفبای زندگی آنقدر اصرار می ورزی که قامت شب فرو می شکند و آبِ حیات در کویر اندیشه ها به فوران در میآید.
سپاس از تو، از تو که دستانمان را گرفتی، پرهیزمان داشتی از مشق سیاه ناتوانی و ناکامی؛ مشقِ ادب را به ما آموختی و با حوصله و مدارا و متانت، از کوچه های سرد جهالت عبورمان دادی.